ڪافـہ ڪتاب

"معرفے برتریـךּ ڪتاب هاے ایراךּ و جهاךּ "

ڪافـہ ڪتاب

"معرفے برتریـךּ ڪتاب هاے ایراךּ و جهاךּ "

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هاروکی موراکامی» ثبت شده است

After Dark


رمان "پس از تاریکی" ماجرای یک دختر 18 - 19 سال است به نام ماری‏ که یک خواهر بزرگتر از خودش دارد. دو خواهر تفاوت‏ های خیلی زیادی با هم دارند. مثلا این که خواهر بزگتر که اسمش اِری است خیلی دختر خوشگلی است طوری که برای مجله ‏های مُد کار می‏کند اما خواهر کوچیکتر خیلی خیلی معمولی است. دو ماه پیش یه روز  اِری به خونواده‏ اش می‏گوید که من خیلی خستم و می‏خوام بخوابم. و الان بعد از دو ماه هنوز از خواب بیدار نشده است.

ماجرا از ساعت 11:56 امشب شروع می‏شود که ماری خسته و کلافه از خواب طولانی خواهرش، از خانه زده بیرون و تا صبح تو خیابون‏ های توکیو پرسه می‏زند. اسم هر فصل یه ساعت است. فصل اول: 11:56 قبل از نیمه شب و تا فصل آخر 6:52 پس از نیمه شب که ماری به خونه برمی‏گردد.

در واقع ماجرای پرسه زدن این دختر در طول یک شب در توکیو دستمایه اصلی داستان رمان است.

اصولا زن های گمشده در آثار موراکامی تصویر مکرری است. خود موراکامی می گوید: "در زندگی من چند دختر ناپدید شده اند و چند دختر نیز از من جدا نمی شوند. دوستانی داشته ام که از من جدا شده اند. بعضی خود را کشته اند و برخی ناپدید شده اند و دوست دارم چیزی درباره آنها بنویسم، اما اگر درباره آدم های عادی بنویسم که لطفی ندارد. لذت نوشتن ساختن شخص و شخصیت است..."

بی تردید جانمایه بزرگ داستان های موراکامی فقدان است و از سوی فانی بودن زندگی را روایت می کند به قول کازوئوایشیگورو داستان های موراکامی مالیخولیا را در زندگی طبقه متوسط می کاود.


بخش های برگزیدۀ کتاب:


"اما این دفعه آخر بود. این... چطور بگویم؟... به عمرم تنها لحظه ای بود که توانستم به اِری نزدیک شوم... تنها لحظه ای که من و او با هم یکدل شدیم: هیچ چیز نمی توانست از هم جدامان کند. انگار از آن به بعد روز به روز بیشتر از هم جدا شدیم. از هم دور شدیم و طولی نکشید که تو دو دنیای مختلف زندگی می کردیم. آن احساس وحدتی که در تاریکی آسانسور به من دست داده بود، آن پیوند قدرتند بین قلبهای ما، دیگر هرگز برنگشت. نمی دانم عیب کار کجا بود، اما دبگر نتوانستیم به جایی برگردیم که از آن شروع کرده بودیم." 


"بگذار چیزی بهت بگویم؛ ماری. زمین زیر پای ما خیلی محکم به نظر می رسد، اما اگر اتفاقی بیفتد زیر پایت راحت خالی می شود. اگر این بلا به سرت بیاید، کارت زار است. دیگر هیچی مثل سابق نیست. آنوقت تنها کارت این است که آن زیر تک و تنها تو تاریکی سر کنی." 


وقتی یه بار یتمی شدی، تا وقتی بمیری یتیمی.


شاید آدم باید واقعا بمیره تا بفهمه چطوریه.


یک روزی آدم دلخواهتو پیدا می کنی ماری و یاد می گیری که باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشی. من این طور فکر می کنم. پس کمتر از اینو قبول نکن! 


خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می سوزونن تا زنده باشن.


این جور نیست که زندگی مان فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد. یک منطقه میانی سایه دار هم هست. کار عقل سالم تشخیص و فهم این سایه هاست. کسب عقل سالم هم قدری زمان و جد و جهد می طلبد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۸
نویسنده