ڪافـہ ڪتاب

"معرفے برتریـךּ ڪتاب هاے ایراךּ و جهاךּ "

ڪافـہ ڪتاب

"معرفے برتریـךּ ڪتاب هاے ایراךּ و جهاךּ "

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خارجی» ثبت شده است

...


کتاب "زن ظهر" را یولیا فرانک نوشته است، او یک نویسنده آلمانی ۴۳ ساله است و زمانی که این کتاب را می‌نوشت ۳۹ ساله بود،

کتاب در مورد حوادث سال‌های جنگ و جهانی است، قسمتی از آلمان تسخیر شده است.


در خلاصۀ کتاب آمده است مادر و پسری در بخش اشغال‌شده هستند، پدر متمایل به نازی‌ها خانواده را ترک کرده است و حالا زن باید شجاع باشد، او سه شیفت کار می‌کند تا از عهده مخارج برآید، چهره کریه جنگ از هر سو هویدا است. پسر در انتظار پدر مانده است، مادر می‌خواهد پسر را با خود با برلین ببرد، اما قطارها ظرفیت محدودی دارند، حادثه‌ای وحشتناک رخ می‌دهد، مادر آشفته مجبور به ترک پسرش می‌شود و او را تنها در ایستگاه قطار باقی می‌گذارد.


"یولیا فرانک" در "زن ظهر" داستان خانواده "هلنه وورزیش" را در طی بیش از سه دهه روایت می‌کند. نویسنده مفهوم "زن ظهر" را از یک افسانه اسلاوی به وام گرفته است.

در این افسانه، زنی، سر ظهر با داس از راه می‌رسد و خواب مردم را آشفته می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد که به مدت یک ساعت هر آنچه را که درباره پنبه‌ریسی می‌دانند، تعریف کنند. او که از خواسته "زن ظهر" سر باز زند، نفرین می‌شود و به سرگیجه و پریشان‌حالی گرفتار می‌آید و سرانجام می‌میرد.


کتاب در برتانیا البته با عنوان The Blind Side of the Heart ترجمه شده است، این کتاب در واقع بهترین رمان این نویسنده جوان است که در کارنامه خود ۸ رمان را دارد و جوایزی را نصیب نویسنده خود کرده است.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۸
نویسنده

child 44


"کودک ۴۴"، اولین رمان تام راب اسمیت، پرتره‌ای از دوران سیاسی و اجتماعی روسیه در عصر استالین است. اسمیت در این رمان از ماجرایی واقعی استفاده کرده تا داستان تلخش را درباره قتل‌های زنجیره‌ای بیش از چهل کودک به تصویر بکشد.

این داستان بر اساس پرونده آندری چیکاتیلو نوشته شده که در دهه‌ های هفتاد و هشتاد در روسیه کمونیستی، مسئول قتل پنجاه و دو کودک شناخته شد. کتاب علاوه بر اینکه به جنایت‌شناسی دوران شوروی که شعارش «جنایتی وجود ندارد» بود، می‌پردازد، پارانویاهای این عصر، سیستم آموزش و پرورش، دستگاه‌های پلیس مخفی و یتیم‌خانه‌ها را نیز در این کشور به تصویر می‌کشد.

کودک ۴۴، درباره قتل تعدادی کودک در روسیه استالینی است که در سال ۲۰۰۸ روانه بازار کتاب شد و تاکنون به سی و یک زبان ترجمه شده است. این کتاب در همان سال جایزه بهترین رمان تریلر «انجمن جنایی‌نویسان» را دریافت کرد و در فهرست نهایی «جایزه بوکر» قرار گرفت و نامزد دریافت «جایزه اول رمان کاستا» بود.

این کتاب درباره لئو دمیدوف، مأمور امنیتی که ناخواسته درگیر پرونده کشتار مخوف عده‌ای از کودکان در دوره استالین می‌شود. این کتاب، اولین بخش از یک کتاب سه‌گانه است. بخش دوم کتاب «گزارش محرمانه» است که از نظر تاریخی، دنباله‌ای بر کتاب «کودک ۴۴» می‌باشد و در سال ۲۰۰۹، چاپ شد. شخصیت لئو دمیدوف و همسرش، رایسا، در کتاب دوم اسمیت هم حضور دارند. در سال ۲۰۰۸، ریدلی اسکات، کارگردان آمریکایی، امتیاز ساخت «کودک ۴۴» را خریداری کرد.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۴
نویسنده

مفیستو


 «مفیستو» (داستان یک پیشرفت شغلی) در طی 10 سال از زندگی یک هنرمند است.

نگارش داستان مفیستو بر اساس زندگی واقعی بازیگری به نام گوستاو گروندگن است که در دوران آلمان نازی زندگی می کرده است.

داستان «مفیستو» به خوبی حال و روز هنرمندان را در دورانی روایت می کند که حکومت محدودیت هایی را برای فعالیت آزادانه آنان به وجود آورده بود.

کلاوس مان، کتاب رمان «مفیستو» را در سال ۱۹۳۶ و درست پیش از جنگ جهانی دوم و در آمستردام منتشر کرد. این رمان با الهام از داستان «دکتر فاوستوس» و «مفیستوفلس شیطان» در افسانه های آلمانی و در اعتراض به سیاست های حزب نازی نوشته شده است.

 «مان» در این کتاب ماجرای بازیگر تئاتری را روایت می کند که برای پیشرفت شغلی اش با شیطان یا همان دولت نازی ها پیمان می بندد. شاید «مفیستو» استعاری ترین و درعین حال واقعی ترین کتابی باشد که در نقد وضعیت جامعه فرهنگی آلمان، در دوران حکومت هیتلر نگاشته شده است و شاید درست به همین دلیل تا سال ۱۹۸۱ نتوانست در آلمان منتشر شود. 

براساس داستان همین رمان، نمایشنامه ای نیز با همین نام و قلم تم لانوی منتشر شده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۱:۳۱
نویسنده

After Dark


رمان "پس از تاریکی" ماجرای یک دختر 18 - 19 سال است به نام ماری‏ که یک خواهر بزرگتر از خودش دارد. دو خواهر تفاوت‏ های خیلی زیادی با هم دارند. مثلا این که خواهر بزگتر که اسمش اِری است خیلی دختر خوشگلی است طوری که برای مجله ‏های مُد کار می‏کند اما خواهر کوچیکتر خیلی خیلی معمولی است. دو ماه پیش یه روز  اِری به خونواده‏ اش می‏گوید که من خیلی خستم و می‏خوام بخوابم. و الان بعد از دو ماه هنوز از خواب بیدار نشده است.

ماجرا از ساعت 11:56 امشب شروع می‏شود که ماری خسته و کلافه از خواب طولانی خواهرش، از خانه زده بیرون و تا صبح تو خیابون‏ های توکیو پرسه می‏زند. اسم هر فصل یه ساعت است. فصل اول: 11:56 قبل از نیمه شب و تا فصل آخر 6:52 پس از نیمه شب که ماری به خونه برمی‏گردد.

در واقع ماجرای پرسه زدن این دختر در طول یک شب در توکیو دستمایه اصلی داستان رمان است.

اصولا زن های گمشده در آثار موراکامی تصویر مکرری است. خود موراکامی می گوید: "در زندگی من چند دختر ناپدید شده اند و چند دختر نیز از من جدا نمی شوند. دوستانی داشته ام که از من جدا شده اند. بعضی خود را کشته اند و برخی ناپدید شده اند و دوست دارم چیزی درباره آنها بنویسم، اما اگر درباره آدم های عادی بنویسم که لطفی ندارد. لذت نوشتن ساختن شخص و شخصیت است..."

بی تردید جانمایه بزرگ داستان های موراکامی فقدان است و از سوی فانی بودن زندگی را روایت می کند به قول کازوئوایشیگورو داستان های موراکامی مالیخولیا را در زندگی طبقه متوسط می کاود.


بخش های برگزیدۀ کتاب:


"اما این دفعه آخر بود. این... چطور بگویم؟... به عمرم تنها لحظه ای بود که توانستم به اِری نزدیک شوم... تنها لحظه ای که من و او با هم یکدل شدیم: هیچ چیز نمی توانست از هم جدامان کند. انگار از آن به بعد روز به روز بیشتر از هم جدا شدیم. از هم دور شدیم و طولی نکشید که تو دو دنیای مختلف زندگی می کردیم. آن احساس وحدتی که در تاریکی آسانسور به من دست داده بود، آن پیوند قدرتند بین قلبهای ما، دیگر هرگز برنگشت. نمی دانم عیب کار کجا بود، اما دبگر نتوانستیم به جایی برگردیم که از آن شروع کرده بودیم." 


"بگذار چیزی بهت بگویم؛ ماری. زمین زیر پای ما خیلی محکم به نظر می رسد، اما اگر اتفاقی بیفتد زیر پایت راحت خالی می شود. اگر این بلا به سرت بیاید، کارت زار است. دیگر هیچی مثل سابق نیست. آنوقت تنها کارت این است که آن زیر تک و تنها تو تاریکی سر کنی." 


وقتی یه بار یتمی شدی، تا وقتی بمیری یتیمی.


شاید آدم باید واقعا بمیره تا بفهمه چطوریه.


یک روزی آدم دلخواهتو پیدا می کنی ماری و یاد می گیری که باید اعتماد به نفس بیشتری داشته باشی. من این طور فکر می کنم. پس کمتر از اینو قبول نکن! 


خاطرات مردم شاید مثل مواد سوختی باشه که می سوزونن تا زنده باشن.


این جور نیست که زندگی مان فقط به تاریکی و روشنایی تقسیم شده باشد. یک منطقه میانی سایه دار هم هست. کار عقل سالم تشخیص و فهم این سایه هاست. کسب عقل سالم هم قدری زمان و جد و جهد می طلبد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۸
نویسنده


جان شیفته رمانی است چهار جلدی از رومن رولان.

فضای داستان جان شیفته، فرانسه در ابتدای سده بیستم است و رمان وضعیت اجتماعی این دوران را برای خواننده به تصویر می‌کشد. از سوی دیگر، شخصیت اصلی داستان زنی به نام آنت ریوی‌یر است و رولان در طول داستان چگونگی بیداری زنان فرانسه را شرح می‌دهد.

رومن رولان خود می‌نویسد: «قهرمان اصلی جان شیفته، آنت ریوی‌یر به گروه پیشتاز آن نسل زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه در افکندن با پیشداوری‌ها و کارشکنی ِ همراهان مرد خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند.»

جان شیفته، سرگذشت زنی را نقل می‌کند که روحی شیفته و عاشق دارد و زندگی‌اش مانند نام‌خانوادگی‌اش، ریوی‌یر (به معنای رودخانه) به رودی پرپیچ و خم و پرآب و غنی مانند است. جان شیفته با شیفتگی آنت ۲۴ ساله به پدرش و مرگ او آغاز می‌شود. در همین زمان آنت باردار می‌شود و ازدواج با پدر فرزندش را رد می‌کند. سپس خواهر ناتنی‌اش را کشف می‌کند و شیفته او می‌شود. جان شیفتهٔ آنت پس از آن عشق مادرانه را درمی‌یابد.

در جلدهای بعدی کتاب، آنت و پسرش، مارک ریوی‌یر درگیر حوادث تاریخی فرانسه می‌شوند و «بدین سان، زندگی او (آنت) در دو سطح موازی پیش می‌رود. و دیگران جز زندگی رویی او را نمی‌شناسند. در آن زندگی دیگر، آنت همیشه تنها می‌ماند. و این «زندگی دیگر»، جریان زیرین و ناپیدای رود، جان شیفته نام دارد.

جان شیفته در ایران با ترجمه محمود اعتمادزاده (م.ا. به‌آذین) منتشر شده‌است. او نخستین فصل این اثر را هنگام بازداشتش در زندان قصر ترجمه کرد و درباره آن گفته‌است «ترجمه این اثر پیرم کرد. چه سالها که قطره قطره آب شدم و فرو ریختم»


دانلود جلد اول - 519 صفحه

دانلود جلد دوم - 355 صفحه

دانلود جلد سوم - 326 صفحه

دانلود جلد چهارم - 539 صفحه



بخش های برگزیدۀ کتاب: 


مرا با حقیقت بیازار اما هرگز با دروغ  آرامم نکن!


ما زنان وقتی عاشق می شویم همه ی قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر در رابطه با او معنا می یابند. اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب و وجود خود را در اختیار زن محبوبتان می گذارید. بقیه را برای موفقیت ها و کسب قدرت ها و خودخواهی خود نگه می دارید. 

حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان نکنید، ما به همان سهم هر چند کوچک اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم.


جایی که زندگی هست،‌ مرگ هم هست: این نبردی است در هر لحظه.


می‌دانم، خطر می‌کنم. برای آن هم خطر می‌کنم که بهتر بدانم. اخلاق کهنه توصیه می‌کرد که از خطر بگریزیم. ولی اخلاق نو به ما یاد داده است که آنکه خطر نمی‌کند هیچ چیز ندارد. 


سادگی،‌ که نام دیگرش حماقت است،‌ بدتر از جنایت است. 


رنج بردن،‌ آموختن است.


من خدا را به مبارزه می خوانم. و این یادآور عصاره بسی شاهکارهای قدیم و جدید است: انسان دربرابر سرنوشت...


آن که زبانش پیوسته در کار است، ناگزیر است که از همه چیز حرف بزند؛ و نمی توان توقع داشت که هر یک از سخنانش او را متعهد سازد: این برایش بدتر از آن است که به چهار میخ کشیده شود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۲
نویسنده

The robber bride


در خلاصۀ رمان آمده است زینیا زنیست بسیار جذاب و باهوش. زنی که وارد زندگی زوج های دیگر می شود مردها را جذب خود می کند زندگی زنها را از هم می پاشد و بعد مردها را مثل یک تفاله دور می اندازد.

زینیا فقط دروغ می گوید کسی درباره اصلیت او چیزی نمی داند. کتاب در هیچ فصلی اشاره مستقیمی به خود زینیا ندارد بلکه با بررسی زندگی قربانیان او و اینکه چه چیزی باعث می شد شوهرانشان انها را ترک کنند و به سوی زن دیگری بروند ما را با زینیا آشنا می کند.

این کتاب جزء لیست 1001 کتابی که باید قبل از مرگ به پیشنهاد بیش از 20 نفر از منتقدین ادبی سایت آمازون خواند. 


بخش های برگزیدۀ کتاب:

 

نابغه ها قدرت بی انتهایی برای ایجاد رنج دارند.


زینیاهای این دنیا سوارکارند و جیب مردان را خالی می کنند و در خدمت هوس های آنها هستند. امیال آنها را هوس های مردانه هدایت می کنند. اگر شما را بالا ببرند یا وادارتان کنند زانو بزنید همه به خاطر هوس های مردانه است. همه اینها بستگی به این دارد که چه قدر ضعیف باشید که کاری از دستتان برنیاید. حتی تظاهر کردن به اینکه در خدمت امیال مردانه نیستید نوعی هوس مردانه است.


"عزیز دلم من ارزش تو رو ندارم. روزی مرا خواهی بخشید. تا اخر عمر دوستت خواهم داشت. زینیای تو که دوستت دارد. "  تونی که خود چنین نامه ای را دریافت کرده بود می داند این ادعاها چه قدر ارزش دارند: در واقع بی ارزشند.



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۱
نویسنده

بیگانه


"بیگانه" به‌ نوعی اولین اثر کامو بود که در سال 1942 به چاپ رسید و در اندک زمانی برای نویسنده‌ی جوانش نام و آوازه‌ به همراه آورد. کامو در این اثر نسبتا کوتاه، به سرگذشت مرد جوانی به نام "مورسو" می‌پردازد که با خود و دنیای اطراف خود "بیگانه" است و همین بیگانگی او را تا پای مرگ می‌کشاند.

مورسو، دروغ‌گفتن را بلد نیست و به قول خود کامو "در بازی همگانی شرکت نمی‌کند". او عادت ندارد که ماسک روی صورت بگذارد و چون دیگران نقش بازی کند؛ به‌ همین‌ خاطر برای مرگ مادرش قطره‌ای اشک نمی‌ریزد و حتی حاضر نمی‌شود که از قتلی که مرتکب شده ابراز پشیمانی کند و همین مساله باعث می‌شود که او به مرگ محکوم شود.

رمان آغازی ضربه‌زننده دارد و همینگونه است که جملات آغازین بیگانه مشهورترین جملات در ادبیات قرن بیستم است "امروز مامان مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم. تلگرامی از آسایشگاه سالمندان به دستم رسید:  «مادر درگذشت؛ خاکسپاری فردا. احترامات فائقه». این معنایی ندارد. شاید دیروز بود."

اتفاق اصلی رمان این است که مرسو مرتکب قتلی می‌شود و در سلول زندان در انتظار اعدام خویش است. داستان در دههٔ ۳۰ در الجزایر رخ می‌دهد.


بخش های برگزیدۀ کتاب:


همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته بیگانه می یابد.


دروغ گفتن نه تنها آن است که چیزی را که راست نیست بگوییم بلکه و به ویژه آن است که چیزی را راست تر از آنچه هست بگوییم و در مورد دل انسان بیشتر از آنچه احساس می کنیم بگوییم این کاری است که همه مان هر روز می کنیم تا زندگی را ساده گردانیم.


چیزهایی هست که هرگز دوست نداشته ام درباره آنها حرف بزنم. بعدها فهمیدم که این بی میلی ها هم دیگر اهمیتی ندارد!


هیچ وقت کسی بدبخت تمام عیار نیست.


از لحظه ای که مرگ انسان مسلم شد، دیگر چگونگی و هنگامش اهمیتی ندارد.


می خواست بدانم آن زندگی دیگر را چگونه می بینم. آنگاه به طرفش فریاد کشیدم: "حیاتی که در آن، بتوانم از این زندگی ام چیزی را بخاطر آورم."


به این نتیجه رسیدم که وقتی انسان مصاحب ندارد، خسته نمی شود. این حتی کار دویدن و ورزش کردن نیست که انسان را خسته می کند. انسان موقعی خسته می شود که در کنار دیگران کار کند، بدود، ورزش کند.

خستگی فقط مساله جسمانی نیست، مساله اجتماعی هم هست. انسان ها همدیگر را خسته می کنند، و این خستگی نعمت بزرگی است.


در سلول انفرادی بود که فهمیدم آدمها  حتی زشت ترینشان، حتی ظالم ترینشان، حتی مغرور ترینشان، برای آدم غنیمتی هستند. سلول انفرادی یک برهوت است. اگر می خواستند هابیل را در یک سلول انفرادی بیندازند، حتما او ترجیح می داد که با قابیل، قرن ها در زیر یک سقف زندگی کند. بارها به دست او کشته شود ولی به چنگال عفریت سلول انفرادی نیفتد.

سلول انفرادی قاتل آدم نیست ولی از قاتل به مراتب بدتر است. آدم از دست سلول انفرادی به قاتلش پناه می برد. در سلول انفرادی زمانی می رسد که حافظه را از دست می دهید، هر چه سعی و فکر می کنید بفهمید چشم های مادر چه رنگی است و اسمش چیست، یادمان نمی آید. وقایع زندگی در هم و برهم می شود. فقط می دانید که در کجا هستید، در سلول انفردای هستید، ولی نمی دانید در کجای زمانید، زمان را گم می کنید. اعماق سر و مغز، ورم می کند و محتویات سر، از ظرفیت جمجمه بیشتر می شود و سر حالتی پیدا می کند که انگار لحظه ای بعد منفجر خواهد شد.

خاطرات، مغز را آشفته می کنند، همه چیز درهم و برهم می شود. دور، نزدیک و نزدیک، دور می شود، با هیاهو در ذهن به دنبال آشنایی می گردید تا با او صحبتی کنید، اما فقط غریبه ها به یادتان می آید، آدمهایی که یکی دوباری بیشتر ندیدیمشان. گاهی مغز توسط خاطرات جعلی پر می شود و حافظه دیگری از اشخاص، اشیا، هویت ها و زندگی ها، جای حافظه قبی ما را می گیرد. سلول انفرادی، مثل شب اول قبر، نه تنها بر تن، بلکه بر روح و مغز فشار می آورد، معناهای زندگی ما را از وجودمان می مکد و پوسته ای خشک و بی ارزش را به جای من ما، به حای زندگی ما، به جا می گذارد.


ما سه چهارم از اصالت وجودیمان را به قیمت شبیه شدن به دیگران از دست میدهیم!


من نمی دانم گناه چیست آن ها فقط به من فهمانده بودند که من مقصرم.



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۷:۲۲
نویسنده


یک مرد داستان مردی به نام آلساندرو پاناگولیس است،که از زبان همسرش نقل می شود. در واقع اوریانا فالاچی یک مرد را در قالب نامه ای به آلکوس زندگی این مبارز یونانی را را بازگو می کند. الکوس یا همان آلساندرو پاناگولیس که بیش از سی سال پیش به مبارزه با پاپادوپولس دیکتاتور نظامی یونان – بر می خیزد و دز این راه بازداشت می شود.در دوران بازداشت به وحشیانه ترین شکل ممکن شکنجه می شود و سرانجام در دادگاه به اعدام محکوم می شود. اما به دلیل فشار بین المللی و حمایت مردم کشور های مختلف اعدام نمی شود در نتیجه حکم اعدام او منجر به حبس ابد می شود.

الکوس یک بار از زندان فرار میکند ولی دوباره دستگیر و در شرایط سخت تری زندانی می شود. توصیف های این کتاب درباره زندان انفرادی به گونه ای است که خواننده تمام وحشت و سختی های یک سلول انفرادی را لمس می کند. این در حال است که به نقاط ضعف آلکوس را نیز بیان می کند "شکنجه های دیگه ای هم بود که به حساب نمی اومدن، چون اثر باقی نمی ذاشتن! مثلا وقتی از زور بی خوابی می افتادی و دوباره بیدارت می کردن یا خفگی! فهمیده بودن طاقت خفگی رو نداری بیشتر با این روش عمل می کردن!"

الکساندر پاناگولیس سر انجام پس از پنج سال توسط پاپادوپلیس بخشیده می شود.

او که قبل از آزادی آشنایی مختصری با اوریانا فالاچی و نوشته هایش داشته پس از آزادی با او ازدواج می کند. این در حالی است که آلکوس پس از آزادی در شرایط سختی به سر می برد به گونه ای که حتی بارها به آن دلیل قرار نبود کوتاه بیاید به مرگ تهدید می شود. الکوس با این شرایط در انتخابات شرکت می کند و رای می آورد از این طریق وارد مجلس می شود...

زندگی پاناگولیس در سالهای پس از آزادی سه سال به طول می انجامد. درگیری او با محافل قدرت یونان و نیز زندگی زناشویی اش علاوه بر این که بسیار هیجان انگیز است به طور فوق العاده ای نقل شده است...

"لحن مرگ بار صدات من و بیشتر از ماجرای اون فاحشه ناراحت کرده بود! وقتی تو سالی بعد از مردنت کارای عجیب و غیر منطقی تورو بررسی می کردم، مست کردنای بی معنیت و خوابیدنت با زنای هر جایی و بعد دور انداختنشون، به این نتیجه رسیدم که همش بعد از برگشتنت تو سیزدهم اوت و اون استقبال مسخره شروع شده بود!"

یک مرد اولین بار در سال ۵۲ به فارسی ترجمه و چاپ شد در حال حاضر نیز با ترجمه یغما گلرویی به فروش می رسد.این کتاب توسط انتشارات دارینوش به چاپ رسیده است.
از نظر نویسنده، این کتاب بهترین اثرش تاکنون می باشد.


بخش های برگزیدۀ کتاب:


چوب کبریت به جای قلم

خون بر زمین چکیده به جای جوهر،

پاکت از یاد رفته ی باند پانسمان به جای کاغذ...

اما چه بنویسم؟ 

شاید تنها فرصت نوشتن نشانی خود را داشته باشم 

شگفتا! جوهرم منعقد می شود... 

برایتان از سیاه چالی می نویسم در یونان!


بعضی وقتا خیال میکنی با یه انقلاب، یا یه سلاخی که بهش میگن انقلاب، قدرت رو کله پا کردی، اما می بینی دوباره با یه رنگه تازه سر بلند میکنه!ا ینجا سیاه، اونجا قرمز، یا زرد یا بنفش یا سبز! مردمم یا قبول میکنن یا خودشون رو بهش عادت میدن!


جوونی بدترین جای قصه ی زندگیه! تو جوونی کم کم دنیا رو می فهمی و می بینی آدما بی ارزشن! میفهمی حقیقت و آزادی و عدالت واسه هیچ کس ارزش نداره! اینا چیزای ناجوری ان و آدما با بردگی و دروغ و بی عدالتی راحت تر کنار میان! مث خوک تو این کثافتا می لولن! من از وقتی قاطی سیاست شدم این چیزا رو فهمیدم! باید قاطی سیاست بشی تا بفهمی آدما هیچ ارزشی ندارن !همین دلقکای شارلاتان به درد حکومت به این آدما میخورن! با یه عالمه امید وارد سیاست می شی و به خودت میگی سیاست یه وظیفست تا باهاش دنیای بهتری واسه ی آدما بسازی ولی وقتی جلو میری میبینی هیچی به اندازه ی سیاست آدما رو به لجن نمیکشه!


پس از آنچه سخن می رانم که دیگرانش باور ندارند! می گویم: پایان زندگی آن چنان خواهد بود، که مالکان قدرت میخواهند! 

الکساندر پاناگولیس - مبارز انقلابی یونان


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۴
نویسنده


لیژیا نام داستان کوتاهی از ادگار آلن پو، نویسندهٔ آمریکایی است که در سبک وحشت و گوتیک عاشقانه نگاشته شده و نخستین بار در سپتامبر ۱۸۳۸ در آمریکا به چاپ رسیده‌است.

راوی بی‌نام داستان خصوصیات همسرش لیژیا را اینگونه توصیف می‌کند که زنی بود زیبا، پرشور، روشن‌فکر با موهای سیاه پرکلاغی و چشمانی تیره که اگر درست به خاطر بیاورد نخستین بار او را در یکی از شهرهای بزرگ قدیمی و پوسیدهٔ کنار رود راین ملاقات کرده بود. البته خیلی چیزها را هم راجع به لیژیا فراموش کرده است از جمله نام خانوادگی او را ولی زیباییش را همیشه به یاد می‌آورد راوی ادامه می‌دهد که البته آن یک زیبایی معمولی نبود. او زنی بود لاغر که غرابت عجیبی در وجودش احساس می‌شد. او تمام جزئیات صورت همسرش، از پیشانی بی‌عیب او تا دور چشم‌های الهه‌وارش را به خاطر می‌آورد. آنها با هم ازدواج می‌کنند و لیژیا شوهرش را با دانش وسیع خود در فیزیک و ریاضی و مهارتش در زبان‌های کلاسیک تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ سپس به او می‌نمایاند که بر موضوعات ماوراءالطبیعه و «حکمت ممنوع» نیز آگاهی دارد.

پس از مدت نامعلومی لیژیا بیمار می‌شود. او سعی می‌کند با مرگ دست وپنجه نرم کند اما سرانجام می‌میرد. راوی که از مرگ همسرش بسیار دگرگون شده خانقاهی را در انگلستان می‌خرد. پس از چندی تن به ازدواجی بی‌عشق با بانو رُوونای چشم آبی و مو بور اهل ترماین می‌دهد.

اما در دومین ماه ازدواج آنها بانو روونا دچار تبی شدید همراه با اضطراب می‌شود. راوی شبی پیش از آنکه همسرش از حال برود جامی شراب برای او می‌ریزد و می‌بیند (یا بر اثر مصرف مواد مخدر چنین تصور می‌کند) که قطراتی از یک مایع درخشان و یاقوتی رنگ نیز داخل جام شراب می‌ریزد. روونا آن جام را می‌نوشد و پس از آن حالش رو به وخامت می‌گذارد. چند روز بعد روونا می‌میرد و جسدش را در کفنی پیچیده، آمادهٔ خاکسپاریش می‌کنند.

راوی تمام شب را در کنار جسد همسرش می‌ماند و متوجه می‌شود که مختصر رنگی در گونه‌های روونا دویده است. در این مدت چندین بار علایم حیات در او ظاهر می‌شود ولی باز مرگ جای آنها را می‌گیرد. راوی دست ‌به ‌کار عمل احیا می‌زند. علایم بازگشت به زندگی قویتر می‌شوند ولی تلاش‌های او در نهایت نتیجه‌ای ندارد. با سرزدن سپیده، راوی که خسته از تلاش‌های شبانه‌اش بی‌حرکت نشسته است می‌بیند که همسرش یک بار دیگر زنده می‌شود، اما این بار از جای خود برخاسته و به میان اتاق می‌آید. هنگامی که راوی آن پیکر را لمس می‌کند، باندهایی که سر جسد را پوشانده بودند فرو می‌افتند و خرمنی از موهای سیاه پرکلاغی و چشمان تیره رنگ نمایان می‌شوند. روونا به لیژیا تبدیل شده است...


امروز سالگرد وفات نویسنده بزرگ آمریکایی  ادگار آلن پو است .

او اولین نویسنده مشهور آمریکایی بود که سعی کرد تنها از راه نویسندگی مخارج زندگی‌اش را تأمین کند، که به همین خاطر دچار مشکلات مالی در کار و زندگی‌اش شد.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۴:۲۸
نویسنده


ریچارد باخ جاناتان را در سال 1970 نوشت، داستان مرغ دریایی ای که نمی خواهد مثل بقیه مرغان دریایی زندگی کند، می خواهد تندتر و بالاتر پرواز کند. اما همنوعانش تغییر را دوست ندارند و او را از جمع خود می رانند. اما به راستی، جاناتان تنها مانده است یا مرغانی که او را راندند؟ سرگذشت این مرغ دریایی بلند پرواز، نزدیک چهل سال است که میلیون ها نفر را محسور خود کرده است.


جاناتان، مرغ دریایی، کتابی است سرشار از امید. داستان پرواز و  رهایی. داستان چگونه پریدن و چگونه دل کندن، داستان رها کردن و شکستن تمام عادات. یک داستان نمادین که میشود از آن اوج گرفتن را آموخت. اینکه هرگز نباید مایوس شد و دست از تلاش کشید. نویسنده ی این کتاب، ریچارد باخ، خلبانی است که تا کنون سه کتاب درباره ی پرواز نوشته است و جوناتان مرغ دریایی یکی از زیباترین این سه کتاب است!

در این اثر بسیار ساده اما ارزشمند ، یک مرغ دریایی به نام جاناتان بر خلاف مرغان دریایی دیگر که پرواز و زندگی را فقط در به دست آوردن غذا در کنار ساحل (قانع بودن به حداقل آنچه می توان داشت) خلاصه کرده اند، دوست دارد شوق پرواز را تجربه کند، دوست دارد لذت پرواز را تجربه کند و سرعت را.  پرواز همان قابلیتی است که در ذات بال های جاناتان است... 

پرواز در ارتفاع اندک آن هیجان آموختن درون جاناتان را فروکش نمی کند او با تمام قدرت بال هایش فرصت می دهد، تمام رسم های پرندگان را می شکند برای اینکه به تجربه نو برسد و هر چند این امر به طرد شدنش منجر می شود اما باز خسته نمی شود حتی تنهایی نیز بر او چیره نمی شود او به سرعت پرواز میکند و با موج ها زوز آزمایی و در قبال آن به لذت ماهی های عمق دریا می رسد هر چند سخت...
آنقدر به تلاش می پردازد که یک روز بلاخره پرده از رازی میگشاید... چشم هایش آن زیبایی را که دیگر مرغان نمی بینند می بیند... این بار یک پله بالاتر صعود میکند... حالا خوشحال است که آنقدر به درجه بالای نگاه رسیده که می تواند استادی داشته باشد برای شناختن زیباترین ها و وارث دانش و نگاهی عظیم بودن... حالا او یک مرغ دریایی کامل است...

حالا وقت آن رسیده حتی اگر شده بتواند یک مرغ دریایی را به خویشتنش باز شناساند کار بزرگی است و جاناتان نیز چون استاد خویش روزی آنقدر درخشان و نورانی میشود که دیگر دیده نمی شود اما همچنان جاناتان ها ادامه دارد...


بخش های برگزیدۀ کتاب:


 "جاناتان! چنین مکانی ‌(بهشت) وجود ندارد. بهشت یک مکان نیست و  یک زمان هم نیست. بهشت یعنی کامل شدن ..."


" مرغانی که کمال را به خاطر سفر حقیر می شمارند به تدریج نیز به جایی نمی رسند،  اما ما آنهایی که سفر را بخاطر کمال کنار می گذارند زود به همه جا می رسند . به خاطر داشته باش جاناتان،  بهشت مکان و یا زمان نیست،  زیرا مکان و زمان خیلی بی معنا هستند... ‍"


   "آنچه دیدگانت به تو می گویند باور نکن. همه ی آنچه که می بینی محدود است. با ادراک خود بنگر اگر آنچه را که آموختی بشناسی  می توانی پرواز را بشناسی. "

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۳
نویسنده